این سؤال و پاسخ به همین مقدار پایان نپذیرفت. چون سؤال حق تعالی مقدمه وحی رسالت بود و شاید می خواست تا موسی را برای دیدن معجزه شگفت انگیز خویش آماده سازد. پس پروردگار فرمود؛
[165]
«ای موسی! منم، من خداوند، پروردگار جهانیان و فرمود: عصای خود را بیفکن، پس دید آن مثل ماری می جنبد، پشت کرد و برنگشت. فرمود؛ ای موسی پیش آی و مترس که تو در امانی و دست در گریبانت ببر تا سپید بی گزند بیرون بیاید. برای رهایی از این هراس بازویت را به خویشتن بچسبان. این دو نشانه دو برهان از جانب پروردگار تو است که باید به سوی فرعون و سران کشور او ببری. زیرا آنان همواره قومی نافرمانند.»(1)
در اینجا موسی به یاد ماجرای قتل آن مرد قبطی که به دست او انجام شده بود افتاد، و از سوی دیگر شوکت و قدرت عظیم فرعون در نظرش مجسّم شد و سپس از پروردگار درخواست کرد که؛ پروردگارا! سینه ام بگشای و کار را برایم آسان کن و گره از زبانم باز کن که گفتارم را بفهمد و... .(2)
خداوند نیز او را وعده نصرت کامل داد و دل او را محکم و نیرومند ساخت.
موسی پس از اینکه مأموریت الهی را دریافت و به مقام نبوت رسید به نزد همسرش بازگشت و پس از چند روزی او را با نوزادی که تازه به دنیا آمده بود بسوی مدین فرستاد و خود به سوی مصر روان شد.